بیا در کوچه باغ احساس
شکست لاله را جدی بگیریم
اگر نیلوفری دیدیم زخمی
برای قلب پر دردش بمیریم
تنهایی نمی توانم
اما حالا تکیه بر شانه های تو
بهترین پناه است،
برای تاختن به قلب سیاهی
و رسیدن به فردای سپید آرزوها
روزمرگی هایم رنگ باختند و حالا تنها زمان از تو گفتن و از تو نوشتن است نه چیز دیگر...
این قلبم است که من را به هر کجا می برد...این بار هم می خواهم همراهش بروم و مرا می برد به سوی تو...و اما آخر راه نامعلوم...همین بودنت مرا کافی ست...گرچه شکستی دیگر برایم گران است...روحم زخمی ست تو مرهم باش و تو نیز قبول کردی، همیشه یادت می ماند؟...بودنت مرا کافی ست...و بودن همیشگی مرهمی جاوید...با من بگو این خیالی بیهوده نیست...............