ساده دل

ساده دل یعنی دلی پر از احساس های پاک و روحی بزرگ مثل دریا..دریایی آبی با امواج زیبا و راز های نهفته...

ساده دل

ساده دل یعنی دلی پر از احساس های پاک و روحی بزرگ مثل دریا..دریایی آبی با امواج زیبا و راز های نهفته...

مادر همیشه عزیزه ....

وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد
تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی
وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد
تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید
تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی
وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری
تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی
وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد
تو هم، با فریاد زدنِ: من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی
وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید
تو هم، با پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی
وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید
تو هم، با چکوندن(بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی
وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت
تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی
وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره
تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی
وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد
تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه
وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلویزیون بر حذر داشت
تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی تا از خونه بیرون بره
وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری
وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد
تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده
وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره ابراز محبت کنه
تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل کردن درب اتاقت! نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه
وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی رانندگی یاد داد
تو هم، ازش تشکر می کردی، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی
وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود
تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی
وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد
تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی
وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوبگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!! به اصطلاح، بچه مامانی
وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره
وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد
تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم
وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت
تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی
وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد
تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت هستن
وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد
تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفاً
وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه
تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی
وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد
تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده
وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه
تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی
وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت
تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی
و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد
اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی ... و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر
همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری

مادر

فردا روز مادر هستش من واسه همون اول برای مادر عزیز خودم و بعد برای همه مادران عزیز دنیا این شعر رو نوشتم. تقدیم به همه گلهای بهشتی .........

سلام ای یار من ای یاور من

سلام ای مادرم ای گوهر من

پیام آورده ی عشق و محبت

در آئین وفا پیغمبر من

امید روزگار نا امیدی

پناه من صفای خاطر من

فری بر مادر نوش آفرینی

که زاید مادری چون مادر من

 

 

سلام به همه عزیزانی که منو شرمنده میکنند و به وبلاگم سر میزنند و مخصوصا اونایی که نظر میدن......فدای همتون

راستش واسم سوال پیش میاد آخه بعضی از عزیزان میان نظر میدن و به من لطف میکنند ولی یادشون میره اسم و رسمشونو واسه من به جا بزارن . مثلا همین دختر مهربون که چند بار اسم قشنگشو تو نظرات دیدم ولی نمیشناسمش اگه لطف کنه بگه که کیه و منو از کجا میشناسه و یه سری به من بزنه .

راستی یکی هم اومده بود واسم نوشته بود که شما با رز سفید چه نسبتی دارین آیا اون واقعا خواهرتونه یا نه. در جواب سوال این دوست عزیز باید بگم ....... نه اون خواهر واقعی من نیست اما خیلی خیلی بیشتر از یه خواهر واقعی دوستش دارم و اون مثل یه خواهر و عزیز قبول دارم . در همین جا هم میگم که اونو دوست داشتمو .... دارمو .... خواهم داشت .

خریدن مهر و محبت

در دوره ممالک جنگی شاهزاده ای بود به نام " مون چان" وی در خانه خود روشنفکران و افراد با استعداد بسیاری رانگهداری می کرد و به عنوان مهمان به آنان احترام می گذاشت. اگر کاری پیش می آمد به دست آنان می سپرد که انجام دهند. در میان مهمانان او مردی بود نه نام " فون هوان" . این مرد چون شهرتی نداشت هیچ کس هم به او توجهی نمی کرد.

روزی فون هوان با شمشیر خود بازی می کرد وزیر لب این طور زمزمه می نمود : " من همانند دیگران هستم ولی چرا در خورشت من ماهی نیست". مهمانان این گله ، فون هوان را به شاهزاده گزارش دادند. شاهزاده فرمان داد که پس از آن برای آقای هون هوان ماهی درست کنند. پس از چند روز فون بازشروع کرد باشمشیر خود بازی کردن و زمزمه نمودن :" من از دیگران هیچ دست کمی ندارم، پس چرا ارابه ای در اختیارم نمی گذارند" این سخن را نیز به گوش شاهزاده رساندند و شاهزاده فرمان داد ارابه ای در اختیار آقای فون هوان بگذارند. پس از چندی آقای فون هوان نغمه دیگری زمزمه کرد و گفت: " اکنون ماهی می خورم و سوار ارابه می شوم ولی نمی توانم زندگی مادرم را تامین کنم " شاهزاده که آن سخن را شنید فورا کسانی را فرستاد مادرش را به آنجا آوردند تا با آقای فون هوان یکجا باشد و فون هوان هم شب و روز مادر خود پرستاری کند. همه مهمانان فون هوان را بیشرم و طمعکار می دانستند.

ولی شاهزاده به آنان گفت معنای مهمان نوازی آن است که همه آرزوها ی مهمان برآورده شود. در پائیز یکی از سالها شاهزاده می خواست کسی را پیدا کند و به زادگاه خود بفرستد تاآنچه از مردم بستانکار است بگیرد و اجاره های او را جمع آوری کند و بیاورد. فون هوان داوطلبانه اظهارکرد اگر آن کار به او محول شود هرچه زودتر و بهتر آن را به انجام می رساند.

شاهزاده موافقت کرد و او را فرستاد. هنگام حرکت فون هوان از شاهزاده پرسید،پولها را که جمع آوری کردم چه چیز می خواهید برای شما با آن پولها بخرم . شاهزاده جواب داد: چیزی که درخانه ما کم است بخرید.فون هوان رفت، اما هنوز سه روز نگذشته بود که برگشت. شاهزاده با تعجب به او گفت: کاری که شما برای انجام دادن آن رفته بودید دوسه ما وقت می گرفت ، جناب عالی چرا به این زودی برگشته اید ، پولها را جمع آوری کردید، هون هوان جواب داد: بلی، آنچه را که باید انجام دهم انجام داده ام. شاهزاده پرسید پس پول کجاست . فون هوان جواب داد: پولی نیاورده ام ولی تمام حسابها را تسویه کرده ام.

شاهزاده گفت منظورتان نمی فهمم. فون هوان گفت: من تمام اهالی زادگاه شما را درجائی جمع کردم و سندهای وام و اجاره را برابر آنها سوزاندم و گفتم دیگر شاهزاده از آنان هیچ طلبی نخواهد داشت و چیزی نخواهند خواست. شاهزاده که این سخن را شنید مضطرب شد و با خود گفت این آقای فون هوان چرا چنین کاری کرد، آخر پول هنگفتی بود. ولی او را سرزنش نکرد.

فون هوان متوجه درهم رفتن چهره شاهزاده شد، لذا توضیح داد که اگر من آن پولها را برای شما می آوردم بر اموالتان چیز قابلی افزوده نمی شد ، شما به اندازه کافی پول دارید، تاحدی که شاید تمام عمر نتوانید همه را به مصرف برسانید، آنچه که اکنون برای شما لازم است محبت و پشتیبانی مردم است نه پول، و من از این فرصت استفاده کردم و برای شما مهر و محبت مردم را جلب کردم. شاهزاده که بازهم ناراضی بود، فقط گفت: " شما خسته شده اید بروید استراحت کنید".

این مطلب رو یکی از دوستانم به اسم اسماعیل  برام آورد منم گذاشتمش تو وبلاگم .........

........................نظر شما چیه در مورد این مطلب.........................